آداب زیارت رفتن از نگاه عارف کامل آیت الله شیخ محمد بهاری همدانی (ره)

عبد عاصی : در بسیاری از ایمیلهای واصله مساله زیارت رفتن و آداب آن مورد بحث بوده که حقیر در حد بضاعت راهنمایی کردم . اما آنچه از لسان یک ولی خدا توضیح داده می شود با آنچه یک عبد عاصی بر اساس ذهنیات و برداشتش می گوید تفاوتهای بسیاری دارد . و اولین تفاوتش این است که بیان ولی خدا روح دارد و نفس او در جملاتش جاری است و همین یک اختلاف برای اینکه بفهمیم کجا باید در بزنیم کافی است .

آیت الحق و العرفان مرحوم آقای حاج شیخ محمد بهاری همدانی نورالله مرقده در خصوص آداب زیارت رفتن که در کتاب تذکرة المتقین تدوین شده فرموده اند :

 

بارى چون قصد زيارت اولياء حقيقى سلام الله عليهم را بنمايد، اولا بايد بداند كه نفوس مقدسه طيبه طاهره چون از ابدان جسمانيه مفارقت نمود، و متصل به عالم قدس و مجردات گرديد غلبه و احاطه ايشان به اين عالم اقوى گردد، و تصرفاتشان در اين نشأت بيش از سابق مى‏شود، و اطلاعاتشان به زائرين اتم و اكمل گردد.

«فهم احياء عند ربهم يرزقون فرحين بما آتيهم الله من فضله» . (1)

پس نسيم الطافشان و رشحات (2) انوار آن بزرگواران بر زوار و قاصدين ايشان مى‏رسد خصوصا للخلص من قاصديهم (3)    

پس خوبست زوار به قصد تجديد عهد با آنها و اعلاء كلمه ايشان و رغما لانف اعداء (4) آنها و قصد زيارت مؤمن خالص الايمان و به اميد استشفاع از براى بخشش گناهان و رجاء وصول بر فيوضات عظيمه رو به آن بزرگواران كند با مراعات آن آدابى كه در كتب مزار ثبت است، و بايد بداند كه آنها مطلع بر حركات و سكنات اين شخص بلكه مطلع به خطورات قلبيه اين هستند، و لذا بايد كمال سعى در تضرع و ذل و انكسار بنمايد خصوصا در حين دخول به مرقدهاى شريفه ايشان و حواس خود را به تمامه و كماله جمع نمايد، كه تفرقه حواس و تشتت افكار باطله بمنزله پشت كردن به امام است، مبادا با كسى صحبت خارجه بكند، چه جاى اينكه در حرم مطهر نستجير بالله غيبت كند يا گوش به غيبت دهد، و يا دروغ گويد يا به ساير معاصى مرتكب شود، بلكه صدا هم نبايد بلند كند،

«لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى» (5)

در اينجا هم جارى است، خصوصا در حرم امير سلام الله عليه كه بمنزله نفس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است، چهار گوشه قبر مطهر را ببوسد، و به زبان خود عرض حال كند و حاجاتش را از آن بزرگوار بخواهد، بگويد: اى بزرگ بر همه كس:

يا من بازمانده را نزد خود از وفا طلب           يا تو كه پاكدامنى مرگ من از خدا طلب

و در وقت عتبه (6) بوسى هم اين شعر مناسب است:

من ارچه هيچ نيم هر چه هستم آن توأم       مرا مران كه سگى سر بر آستان توأم

و ايمان خود را به ايشان بعد از عرضه بسپارد امانتا كه عند الحاجه رد نمايند، و شيطان نتواند در حين مردن از وى بستاند، و مصائب وارده بر آن بزرگواران را خصوصا در حرم مطهر حضرت ابى‏عبدالله الحسين عليه السلام ياد بياورد يكى يكى تفصيلا و بر آنها گريه كند .

اگر بتواند يك توبه درستى با جميع مقررات معلومه در محل خود در خدمت امام عليه السلام بجا آورد آن بزرگوار را شاهد (7) و شفيع (8) قرار بدهد، و بنا بگذارد عند المراجعه (9) دهنى را كه به آن آستانه شريفه رسيده، و اعضائى كه بر آنجاها ماليده شده، و از بركت آنها اكتساب نور كرده دوباره به لوث معاصى ملوت نگرداند، بلكه از لغويات بى‏فايده هم اجتناب نمايد. بايد حالش با حال وقتى كه مشرف نشده بود تفاوت بين داشته باشد و مهما امكن خدام و مجاورين را مراعات نمايد به عطا و بخشش و احسان و آنها را اكرام نمايد و در نظرش وقعى داشته باشند، هر چه از آنها جفا ببيند، به شيرينى متحمل شود، بداند از كه كشيده، در راه كه بوده، در بذل مال به آنها مضايقه نكند و مشايخ و اهل علمشان را بيشتر از همه تكريم و توقير نمايد، و در سختى و شدايد سفر از عمل خود منضجر و پشيمان نگردد، خصوصا در مقام خوف از اعداء كه خودشان فرموده‏اند: «الا تحبون ان تخافوا فينا» (10) و استعجال در مراجعت از مشاهد مشرفه ننمايد، مهما امكن توقف كند، وسوسه خيالى كه كارم معوق مانده، خانه‏ام تنها است، خرجى ندارم، رفيق مى‏رود و غير ذلك از آن فكرهائى كه اگر خودش تأمل كند مى‏داند كه شيطان او را اغوا مى‏نمايد تا از زيارت باز ماند، به خود راه ندهد، خصوصا اگر جمعه يا يكى از زيارت‏هاى مخصوصه قريب باشد، زيرا كه چهل يا پنجاه يا بيشتر از عمرش گذشته يك دفعه موفق به زيارت شده هيهات كه ديگر برگردد، دوباره موفق بر مراجعت شود، مادامى كه آنجا هست خيالش مى‏رسد كه برگشتن و آمدن حتى سالى يك مرتبه سهل كاريست، اما نخواهد شد، تجربه شده.

بارى باقى ماند كلام در اينكه مادامى كه در مشاهد است، آيا زيارت امام و داخل حرم زياده برود يا نه، پس صبح و شام مشرف شود.

گفته‏اند بزرگان: هر چه بيشتر بهتر، ليكن حق در مسأله تفصيل است، باطلاقه درست نيست، اجمالش اينست كه با اين شرايط مقرره مزبوره در سابق، اكثارش به غايت مطلوب است، و به غير آن باز تفصيل ديگر دارد، ورقه را گنجايش اين مطالب نيست، و الله العالم بالصواب .

پى‏نوشت‏ها:

.1 آنان زنده‏اند و در پيشگاه پروردگارشان روزى مى‏خورند و به آنچه خداوند از راه فضل و كرمش به آنها داده شادمان هستند.

.2 رشحات: تراوشات.

.3 براى افراد خالص از قصد كنندگان آنها.

.4 رغما لانف اعداء: عليرغم دشمنان، بجهت سركوبى و خوار ساختن آنان.

.5 صداهاى خود را از صداهاى پيامبر (ص) بلندتر نكنيد.

.6 عتبه: ضريح و بارگاه.

.7 شاهد: حاضر، آگاه، گواهى دهنده.

.8 شفيع: شفاعت كننده، واسطه.

.9 عند المراجعة: بوقت بازگشت.

.10 آيا دوست نداريد كه در راه ما ترسى به شما برسد؟

وحدت وجود در بیانات علامه حسینی طهرانی(ره)

عبدعاصی : فرمایشات علامه حسینی طهرانی(ره) را پیرامون اصل الهی وحدت الوجود حول محور دو آیه ی شریفه از سوره ی فصلت را که در کتاب الله شناسی جلد اول آمده با هم می خوانیم :

قالَ اللَهُ الْحَكيمُ في‌ كِتابِهِ الْكَريم‌:

سَنُرِيهِمْ ءَايَـٰتِنَا فِي‌ الافَاقِ وَ فِي‌ٓ أَنفُسِهِمْ حَتَّي‌' يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنـَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنـَّهُ و عَلَي‌ كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ * أَلآ إِنَّهُمْ فِي‌ مِرْيَةٍ مِن‌ لِقَآءِ رَبِّهِمْ أَلآ إِنَّهُ و بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ.

(آيۀ پنجاه‌ و سوّم‌ و پنجاه‌ و چهارم‌، از سورۀ فصّلت‌: چهل‌ و يكمين‌ سوره‌ از قرآن‌ كريم‌)

 

«به‌ زودي‌ ما آيات‌ خودمان‌ را به‌ ايشان‌ در موجودات‌ نواحي‌ جهان‌ و در وجود خودشان‌ نشان‌ خواهيم‌ داد تا براي‌ آنان‌ روشن‌ شود كه‌: نشان‌ داده‌ شده‌ (آيه‌اي‌ كه‌ نشان‌ ماست‌) حقّ است‌. آيا براي‌ پروردگارت‌ اين‌ كفايت‌ نمي‌كند كه‌ او بر هر چيز شاهد و حاضر و ناظر مي‌باشد؟! آگاه‌ باش‌ كه‌ ايشان‌ در لقاء و ديدار پروردگارشان‌ در شكّ و ترديد بسر مي‌برند! آگاه‌ باش‌ كه‌ تحقيقاً او بر تمام‌ چيزها محيط‌ مي‌باشد!»

اين‌ بود ترجمۀ آيتين‌ مباركتين‌.

 

ضمير «أَنـَّهُ الْحَقُّ» بر ميگردد به‌ مقدّر مأخوذ از « سَنُرِيهِمْ ءَايَـٰتِنَ»

و امّا در شرح‌ بالنّسبه‌ تفصيلي‌ آنها بايد ديد اوّلاً مرجع‌ ضمير «أَنـَّهُ الْحَقُّ» چه‌ مي‌باشد؟!

به‌ نظر حقير، اين‌ ضمير راجع‌ است‌ به‌ مقدّر مستفاد از فعل‌ «نُرِي‌» و آن‌ عبارتست‌ از مُرَي‌ (آيه‌ از لحاظ‌ آيه‌ و مرآت‌ بودن‌ براي‌ ضمير «نا»). «مُرَي‌» 1 چيست‌؟ آيات‌ حقّ كه‌ نشان‌ دهندۀ حقّ هستند. زيرا از جهت‌ بلاغت‌ قرآن‌ و از جهت‌ انسجام‌ تتمّۀ آيه‌ و آيۀ بعد، محملي‌ غير از اين‌ نمي‌تواند داشته‌ باشد. نمي‌تواند مرجعش‌ «ءَايَـٰتِنَ» باشد، زيرا «آيات‌» جمع‌ مونّث‌ مجازي‌ است‌ و ضمير مفرد مذكّر غائب‌ نمي‌تواند بر آن‌ برگردد. و نيز نمي‌تواند مُضافٌ إليه‌ آن‌ يعني‌ لفظ‌ «نَ» باشد. زيرا مرجع‌ ضمير مذكّر غائب‌ بايد اسم‌ جنس‌ مذكّر غائب‌ باشد؛ و ضمير «نَا» ضمير جمع‌ متكلّم‌ مع‌ الغير است‌. و نيز نمي‌تواند به‌ «قرآن‌» برگردد، بطوريكه‌ بعضي‌ گفته‌اند و دليل‌ آورده‌اند آيۀ قبلي‌ را: قُلْ أَرَءَيْتُمْ إِن‌ كَانَ مِنْ عِنْدِ اللَهِ ثُمَّ كَفَرْتُم‌ بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِي‌ شِقَاقِ بَعِيدٍ.

«بگو اي‌ پيغمبر ما: شما به‌ من‌ خبر دهيد كه‌ اگر اين‌ كتاب‌ الهي‌ از ناحيۀ خداوند بوده‌ باشد و در آن‌ صورت‌ شما بدان‌ كفر ورزيد، كدام‌ كس‌ گمراه‌تر

مي‌باشد از آنكس‌ كه‌ او در شقاق‌ و سرسختيِ مخالفت‌ و گسيختگيِ دور و درازي‌ بسرميبرد؟!»

زيرا اين‌ معني‌ اگر چه‌ با آيات‌ آفاقيّه‌ ملائم‌ باشد، با آيات‌ انفسيّه‌ نياز به‌ تأويل‌ و توجيه‌ دارد. علاوه‌ بر اين‌ با تتمّۀ آيه‌ و آيۀ بعدي‌ ملائم‌ درنمي‌آيد. و نيز نمي‌تواند به‌ «رسول‌ الله‌» برگردد، زيرا رسول‌ الله‌ در كلام‌ نيست‌ مگر به‌ اعتبار توجيه‌ آنكه‌: چون‌ انكار قرآن‌ مساوق‌ مي‌باشد با انكار رسول‌ الله‌، لهذا در اينجا رسول‌ الله‌ به‌ عنوان‌ «حقّ»، مساوق‌ با قرآن‌ آمده‌ است‌؛ و اينگونه‌ توجيه‌ خالي‌ از تكلّف‌ نيست‌.

و نيز نمي‌تواند به‌ «الله‌» و يا «توحيد» برگردد كه‌ نتيجه‌ و ماحصل‌ انكار مشركين‌، رسول‌ خدا و قرآن‌ را، انكار خدا و يا وحدانيّت‌ اوست‌. زيرا اين‌ رجوع‌ نيز بايد به‌ معونۀ تأويل‌ تحقّق‌ پذيرد، و اينگونه‌ تأويل‌، قرآن‌ را از سلاست‌ و عذوبت‌ اسقاط‌ ميدهد.

اين‌ چند مورد رجوع‌ ضميري‌ را كه‌ ما در اينجا ذكر كرديم‌، موارد پسنديده‌ و تقريباً پذيرفته‌ شدۀ نزد صاحب‌ تفسير «مجمع‌ البيان‌»: شيخ‌ طَبْرِسيّ، و قاضي‌ بيضاويّ، و اُستادنا الاكرم‌ علاّمۀ طباطبائي‌ قدّس‌ الله‌ أسرارهم‌ مي‌باشد. گرچه‌ در نزد حضرت‌ علاّمه‌ وجه‌ دگري‌ هم‌ ذكر شده‌ است‌ كه‌ با احتمال‌ حقير قريب‌ مي‌باشد، وليكن‌ در تفاسير ديگر در بسياري‌ از آنها مطالبي‌ به‌ چشم‌ مي‌خورد كه‌ موجب‌ دهشت‌ و اعجاب‌ است‌. امّا ارجاع‌ ضمير به‌ لفظ‌ مقدّر «مُرَي‌» از دو جهت‌ اقرب‌ است‌:

اوّل‌ آنكه‌: اينگونه‌ ارجاع‌ در لغت‌ عرب‌ شيوع‌ دارد، و در قرآن‌ مجيد هم‌ آمده‌ است‌: اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَي‌'.2 «عدالت‌ را پيشه‌ گيريد كه‌ عدالت‌ به‌ تقوي‌ نزديكتر است‌.»

در اينجا مشاهده‌ مي‌نمائيم‌ كه‌ ضمير «هُوَ» مرجع‌ لفظي‌ در آيه‌ ندارد، و لهذا حتماً بايد به‌ لفظ‌ تقديري‌ مستفاد از «اعْدِلُوا» كه‌ فعل‌ امر جمع‌ مذكّر مي‌باشد ارجاع‌ داد، و آن‌ لفظ‌ «عدل‌» است‌.

در اينجا از جهت‌ سياق‌ و مفهوم‌ بسيار روشن‌ است‌ كه‌ بايد به‌ كلمۀ «عدل‌» برگردد. زيرا وقتي‌ گفتيم‌: عدالت‌ نمائيد، و بدون‌ فاصله‌ در همان‌ عبارت‌ گفتيم‌: آن‌، به‌ تقوي‌ نزديكتر است‌، فوراً به‌ ذهن‌ متبادر مي‌شود كه‌ عدالت‌ پيشه‌ ساختن‌ كه‌ مصدر «اعْدِلُوا» است‌ به‌ تقوي‌ نزديكتر مي‌باشد.

دوّم‌ آنكه‌: در آيۀ مورد بحث‌ كه‌ مي‌فرمايد: «ما آياتمان‌ را در آفاق‌ و انفس‌ به‌ آنها نشان‌ مي‌دهيم‌ تا برايشان‌ مبيّن‌ گردد كه‌ آن‌ است‌ حقّ.» فوراً به‌ ذهن‌ مي‌آيد كه‌: «نشان‌ داده‌ شده‌» حقّ مي‌باشد. و آن‌ عبارتست‌ از لفظ‌ «مُرَي‌» اسم‌ مفعول‌ از فعل‌ «نُرِي‌»؛ يعني‌ «ءَايَـٰتِنَ».

بايد دانست‌: در اينجا نكته‌اي‌ است‌ عظيم‌ و شاهدي‌ قويم‌ براي‌ توحيد حقّ متعال‌. و آن‌ اين‌ است‌ كه‌: حقّ عبارت‌ مي‌باشد از «ءَايَـٰتِنَ» (آياتِ اضافه‌ شدۀ به‌ «نَا») يعني‌ آيات‌ و علائم‌ و نشانه‌هائيكه‌ خداوند در آفاق‌ و نفوس‌ قرار داده‌ است‌ براي‌ توحيد مقام‌ خود.

جميع‌ موجودات‌ ماسوي‌ الله‌، آيات‌ خدا هستند؛ خواه‌ در جهان‌ خارج‌ از نفس‌ بني‌آدم‌، و خواه‌ در نفوس‌ بني‌آدم‌. لهذا هيچيك‌ از مخلوقات‌، وجود استقلالي‌ ندارند؛ بلكه‌ همگي‌ آيات‌ و نشانه‌ها و آئينه‌ها و مرائي‌ جمال‌نماي‌ ذات‌ اقدس‌ حقّ مي‌باشند. و چون‌ اين‌ آيه‌ها و آئينه‌ها ابداً جنبۀ خودنمائي‌ ندارند بلكه‌ همه‌شان‌ خدا نما هستند، بنابراين‌ در هر يك‌ يك‌ از آنها مي‌توان‌ خدا را ديد. زيرا آيه‌ بِما هيَ آيه‌ فقط‌ جهت‌ ارائۀ صاحب‌ آيه‌ مي‌باشد، و خود را به‌هيچ‌وجه‌ من‌ الوجوه‌ نشان‌ نمي‌دهد. آئينۀ صاف‌ بدون‌ رنگ‌ و زنگار و بدون‌ موج‌، عين‌ صورت‌ انسان‌ را نشان‌ مي‌دهد؛ اگر چيزي‌ را در آن‌ تغيير دهد، آئينه‌ خراب‌ است‌ و عنوان‌ حكايت‌ ندارد و قيمت‌ ندارد.

عليهذا آئينۀ صاف‌ و آب‌ صاف‌ و هواي‌ روشن‌ صاف‌ كه‌ عنوان‌ حكايت‌ دارند بقدري‌ آيتيّت‌ در آنها قويّ مي‌باشد كه‌ تو گوئي‌: آئينه‌ و آب‌ و هوائي‌ نيست‌، هرچه‌ هست‌ موجودات‌ برابر آئينه‌ و داخل‌ آب‌ و مُشاهَد در ماوراي‌ نور و هوا هستند. يعني‌ آيه‌ عين‌ صاحب‌ آيه‌ است‌. و اگر آيه‌ را به‌ نظر آيتيّت‌ بنگريم‌، درست‌ خواهيم‌ ديد: غير از ذوالآ يه‌ چيزي‌ نيست‌.

هرچه‌ هست‌ خود خداست‌ و غير از حقّ چيزي‌ وجود ندارد. تمام‌ آفاق‌ و انفس‌ آياتي‌ هستند كه‌ در ماوراي‌ آنها غير از وجود «نا» و «الله‌» و «حقّ» موجودي‌ وجود ندارد.

در عالم‌ وجود غير از «الله‌» وجودي‌ نيست‌. همه‌ آيۀ او هستند، يعني‌ هيچ‌. و اوست‌ ذوالآ يه‌، يعني‌ همه‌ چيز. و ذوالآ يه‌ كه‌ حقّ است‌ در اين‌ عبارت‌، آفاق‌ و انفس‌ است‌. پس‌ آفاق‌ و انفس‌، حقّ است‌.

اين‌ آيه‌ مي‌فهماند كه‌ حقيقت‌ آفاق‌ و انفس‌، وجود حقّ متعال‌ است‌ و آنها شيئيّتي‌ مابإزاء خود ندارند؛ چون‌ به‌ عنوان‌ آيه‌ و علامت‌ و نشانه‌ گرفته‌ شده‌اند. و بالنّتيجه‌ حقّ متعال‌ عبارتست‌ از واقعيّت‌ و حقيقت‌ آفاق‌ و انفس‌. در هر چيزي‌ كه‌ بنگري‌ خداست‌. چيزها بسيارند و خدا يكي‌ است‌. در عوالم‌ وجود غير از خدا موجودي‌ نيست‌. تعيّنات‌ و إنّيّات‌ و ماهيّات‌ امور عدميّه‌ و باطله‌ مي‌باشند، وجود اقدس‌ حقّ واحد است‌ كه‌ در آفاق‌ و انفس‌ ظهور نموده‌ و تجلّي‌ پيدا كرده‌ است‌.

كلمۀ مباركۀ لا إلَهَ إلاّ اللَهُ كه‌ كلمۀ توحيد و به‌ معني‌ وحدت‌ دادن‌ و وحدت‌ بخشيدن‌ است‌، مرجعش‌ به‌ كلمۀ لا مَوْجودَ سِوَي‌ اللَهِ مي‌باشد كه‌ نفي‌ هرگونه‌ تعيّني‌ را از ذات‌ حقّ تعالي‌ مي‌نمايد.